محل تبلیغات شما

تاریخ و اساطیر



نویسنده: پویا جفاکش

 

بخشی از کتاب:

. همواره در نزد ما، مدرنیته را دشمن اساطیر و خرافات وانمایانده اند درحالیکه به نظر میرسد بنیاد تحولات فرهنگی و مادی مدرن، بر اساطیری بسیار ابتدایی تا حد توتمیسم استوار باشد.اما پس چرا دانش مدرن، همواره مدعی انکار مسائل جادویی سنتی همچون یی چینگ و توتمیسم است و چرا تاکنون کوچکترین توفیقی در سرکوب اسطوره باوری که این روزها با افسانه های یوفوها و مرد سوسماری و امثال آن، روزبروز ابعاد عجیبتری پیدا میکند نیافته، چنانکه گاهی بزرگترین اسطوره سازان، خود دانشمندان مادیگرا (مثلا پیروان تئوری ریسمان ها) هستند؟ پاسخ را میتوان در یک کلمه خلاصه کرد: "اینانتودرومیا" یا قانون جفتهای متضاد.این اصطلاح، معادل روانشناختی "اکوئیلیبریوم" (اصل تعادل) در علوم طبیعی است که بر اساس آن، هر افراطی در سیستم مع میشود تا سیستم به تعادل برسد. اینانتودرومیا میگوید انباشت بیش از حد هر نیرویی در شخص انسان یا جامعه ی انسانی، ناگزیر متضاد آن را تولید میکند. به نظر کارل گوستاو یونگ، قدیسین نمونه ی تمام قدی از این اصلند: جایی که کلیسا باشد، شیطان در همان نزدیکی است. کسی که خصلتهای قدیس را محترم میشمرد، رابطه ی ویژه و نزدیکی با شیطان دارد.هیچکس به اندازه ی یک قدیس، رویاهای شیطانی ندارد مانند مکاشفه ی قدیس آنتونی.باید قدیس بود تا روابط اهریمنی داشت.» (تحلیل رویا: پیشین:ص44) یعنی شخص مقدس، دقیقا آن چیزهایی را که در زندگی بیرونی خود سرکوب میکند، در زندگی درونی و ذهنی خود، ده ها برابر بدتر و زننده تر از یک انسان معمولی، و بدبختانه گاهی در قالب زندگینامه ی یک قهرمان محبوب بازآفرینی میکند (دقیقا به همین خاطر است که تاریخ ادیان، اینقدر چندش آور به نظر میرسد). طبیعتا عکس این قضیه هم صادق است. وقتی زمانه مثلا اروپای قرن، انباشته از خرافات دینی آخرتگرایانه ی مضر و مخرب میشود، طبیعتا افکار الحادی هابزی مجال گسترش می یابند. اما همانطور که قدیس انباشته از افکار شیطانی، در زندگی روزمره هنوز شخص محترمی است، انسانی که دم از مادیگرایی میزند، از درون، انباشته از عقاید اسطوره ای است. اینجوروقتها فقط کافی است در یک مجموعه ی مدعی مدرنیته، یک جزء آلوده به خرافات مسیحی نما به دلیل دورافتادگی، از بقیه تاثیر نگرفته باشد: آبها که از آسیاب بیفتد، جریان به دست او خواهد افتاد. ایرلند بخصوص پس از مهاجرتهای ناشی از آن قحطی معروف چنین نقشی ایفا کرد: آیین آبان ماهی او به نام "سامهاین" که اکنون به عنوان هالووین تبدیل شده است با مهاجران ایرلندی از اقیانوس اطلس عبور کرد و به یک جشن بزرگ در آمریکا بدل شد و صنعت ساخت لباس و فیلم های فانتزی را ایجاد کرد. این، جشنواره ی پایان تابستان و آغاز زمستان بود و به مناسبت گرامیداشت ارواح درگذشته برگزار میشد.یک روز کامل به این مراسم اختصاص می یافت و پرده ی بین سرزمین زندگی و سرزمین ارواح باز میشد. در این روز ، ارواح مجاز به بازگشت به سرزمین مولد خود بودند ، اما مجبور بودند قبل از نیمه شب برگردند.ارواحی که نمیتوانستند قبل از مهلت برگردند ، برای همیشه در سرزمین زندگان گیر می افتادند.»:

https://www.ancient-origins.net/: The Irish Otherworld Lives on with Queen Maeve, Epona, and Halloween”: John Henry Rainsford: 1november20

 

از آن زمان تاکنون، این، کشیشهای امریکایی و اروپایی هستند که در مقابل این آیین سابقا خرافی (از دید مدرنیته) ایستاده و آن را شیطانی میخوانند. در مقابل، این مدرنها (بخوانید مدرن نماها) هستند که این جادومانندها را در بوق و کرنا میکنند و از فرصتهای اقتصادی آن نیز بهره ی لازم را میبرند. آیا ممکن است جهانی شدن هالووین (سامهاین) سبب گسترش اعتقادات مردمی محدود درباره ی ارواح در سراسر جهان شده باشد؟.»

دانلود کتاب "از هالووین تا هالیوود"

 


نویسنده: پویا جفاکش

توضیح: این کتاب، نگاهی انتقادی به تاریخ ازجمله تاریخ ایران دارد و برآن است که اعتقادات دوره ی ماقبل تاریخ هنوز دست از روان انسان نوین نشسته اند.

 

پیشگفتار:9- مقدمه:35

فصل اول:ایران باستان در دروازه های مغربزمین:40- دیلم ابن هوشع، امپراطوری های استعماری و اخلاقیات مزاحم:120- میترا در کسوت مارس:131- ضحاک و بابک خرمدین:136

فصل دوم:شیر، اژدها، درختان و آب:144- پروانه ی خفیف:327- دوشیزه و هیولا:335

گفتار پایانی:405-ضمایم:410

دانلود کتاب "شیاطین در همین نزدیکی"

 


نویسنده: پویا جفاکش

رساله ی حاضر که ترکیب چند رساله ی قدیمی تر به اضافه ی مطالبی جدیدتر است، تحول روانشناختی اسلام ایرانی را طی سه بخش، از سه منظر بنیاد نخستین، انحراف های صوفیانه و تاثیر از غرب مورد بررسی قرار میدهد که همگی، به نوعی متاثر از اعتقادات بشر کهنند.از این رو، مطلبی درباره ی اسطوره های عرفانی کهن، به متن ضمیمه شده است.به دلیل جدا نبودن سرنوشت ایران از دیگر ممالک جهان، تحولات جهان، آگاهانه کرارا در متن مورد بحث هستند.

 

فهرست:مقدمه:2/بخش اول:کورش،مانی، شاه عباس:12/بخش دوم:جن و هندوانه:37/بخش سوم:نتانیاهو و ایران باستان:111-اعقاب داریوش بزرگ:126-یونگ و کیمیاگری:145-جن4سر:شاه آتش پرستان:160-گرگنماها در ایران :171-مسیح در قلمرو امیتابا:9-فروید و یونگ:206-صخره ی سیاه کاسپین:214/نتیجه گیری:228/اسطوره ی هشتمین پادشاه:232

دانلود کتاب "تحول اسلام ایرانی(خدای ذهنی علیه خدای راستین)"

 


نویسنده: پویا جفاکش

باغ وحش مشهد:1379

وقتی البوم عکس سفر خانوادگی به مشهدالرضا در تابستان1379 را مرور میکردم، عکس خودم بالای خرطوم زنده یاد فیل باغ وحش وکیل آباد، واقعا اذیتم کرد. آن فیل به راحتی میتوانست مرا بکشد و با این حال، من قیافه ی برنده های مغرور را به خود گرفته بودم.در آن زمان، من در کمتر از 14سالگی و آستانه ی ورود به کلاس اول دبیرستان بودم و از آنجا که مدرسه رفتن را از 1371 در 5و نیم سالگی شروع کرده بودم، به دلیل کوچکتر بودن از همکلاس هایم آنها را درک نمیکردم و با فخرفروشی، ضعف خویش را پنهان مینمودم و تنها از زمان بلوغ در یک سال بعد بود که با دوستانم رفیق شدم؛ غرورم زایل شد و "من" به "ما" بدل گردید.اما دوستان آن چندسال بین دوم دبیرستان تا پایان پیش دانشگاهی (1380 تا 1383) با آدمهای دیگری که در سالهای بعد دیدمشان، خیلی فرق داشتند.دوستان من افراد نسبتا چموش ولی مهربانی بودند.اما در میان آدمهای بعدی که سایه ی همدیگر را با تیر میزدند، "ما" بودن به همان معنی "من" بودن بود یعنی متابعت از جمع، به معنی پذیرش خودخواهی مخرب ولی فریبکارانه تلقی میشد.

بلاخره یک روز تعارف را با خودم کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم علنا و با حداقل ریاکاری: "من"» باشم (که هنوز هم دارم تاوان این تصمیم را پس میدهم) و همین مرا به این چیزنویسی که امروز میبینید تبدیل کرد.زمینه اش هم در همان سال اول دانشگاه در 1384 فراهم شد: وقتی که در فاصله ی بین کلاس های دانشگاه، برای فرار از آدمها، به مرداب انزلی میگریختم و در طبیعت، غوطه ور میشدم.چندسال بعد از دانشگاه، در صبحگاه شنبه 11 خرداد 1391 ، برای ثبت آن صحنه های زندگیم،  دوباره به انزلی رفتم و با موبایل دوربین دار، از آن مناظر نوستالژیک، عکس گرفتم.در بین عکس گرفتن، ناگهان کسی مرا صدا زد.دیدم در بالای ساختمان در حال احداثی، نجار سفیدمویی از من میخواهد از او و همکارش عکس بگیرم.من هم خواست آنها را عملی کردم (عکس زیر).نمیدانم آن مرد، چرا چنین خواست؛ شاید فکر میکرد کسی که از دار و درخت» عکس میگیرد، حتما آدم خاصی مثلا یک هنرمند است که میتواند او را جاودانه کند.بعدا که داشتم به این موضوع فکر میکردم، حس کردم شاید واقعا یکی از مشکلات ما، ثبت و جاودانه نشدن لحظه های تلخ و شیرین قدما برای مقایسه با امروز است. آن موقعی که گاهی در یک محله، تنها یک خانه تلفن معمولی داشت و اهل محل، در شرایط ضروری، شماره تلفن همسایه شان را میدادند، گوشی های تصویرگیر موبایل،وجود نداشتند و اگر هم بودند، دیگر دلیلی درکار نبود که صحنه ی خانمی با چادر ژولیده که از پنجره ی خانه اش همسایه ای را با خطاب "مادر فلانی"، به پای تلفن دعوت میکند، ثبت شود و اصلا همین از بین رفتن نیازها است که سبب سست شدن پیوندهای انسانی، و تجزیه ی "ما" به "من" ها شده است.

این موضوع در زمینه ی روستاییش چشمگیری ویژه ای دارد.مادربزرگم "مشدی کیمیا" هروقت به گیلکی میگفت "، منده بشو" ( به مدینه رفت)، منظورش به این بود که شخصی از چیزی فرار میکند همانطور که ون شهری پس از تبلیغ دین در روستا، موقع برگشت به شهر، پشت سر خود را هم نگاه نمیکردند.تاثیر مذهب شهری بر روستا، چیزی جز عبادات جادویی نبود.پیرن، یک "الفچو" (تکه ای چوب یا کاغذ) را روی خط قرآن حرکت میدادند و همزمان پشت سر هم صلوات میدادند و به همین ترتیب، به قول خودشان، چندبار قرآن را ختم میکردند.گیلک ها ضرب المثلی در این باره داشتند: سیاه گوسفندی، سفیده گوسفندی، الله اکبر"؛ که به قول خودشان، ذکر چوپانی در عهد موسی بوده که به دلیل عدم آشنایی با عربی،موقع نماز، بالا و پایین میرفت و پی در پی، این عبارت را تکرار میکرد و موسی او را توبیخ کرد، ولی خدا از موسی انتقاد کرد و گفت هرکس هرجور بتواند، عبادت میکند.

روستایی ها مذهب شهری ها را دوست داشتند ولی نه همه چیز آنها را.داستان واقعی سفر "گداخانم" به مشهد در دوران شاه سابق، هنوز هم در روستای گیلوا مشهور است.شوهر گداخانم موسوم به رضاشاه، در مشهد مشغول کار بود و گداخانم عزمش را جزم کرده بود که کنار شوهرش در آنجا زندگی کند.ولی در مشهد گم شد و با دادوبیداد، مامورین را به کمک خود فراخواند.وقتی گفت به جستجوی شوهرش است، پرسیدند "اسم شوهرت چیست؟" گفت:"رضاشاه". پرسیدند: "اسم خودت چیست؟" گفت: "گداخانم". مامورین فکر کردند این زن دیوانه است.البته گداخانم بلاخره شوهرش را پیدا کرد ولی همان روز، عزم بازگشت کرد.چون از این که در شهر، مردم همدیگر را نمیشناسند، هراسان شده بود.

روستایی ها بیسواد بودند ولی نافهم نبودند.گاهی حرف های قشنگی میزدند.خدا رحمت کند مادربزرگ پدریم حاج خانم کبری را.هربار که از پیش ما میرفت، به او میگفتیم: مامان بزرگ؛ بیشتر پیشمان میماندی، چه میشد؟» پاسخ میداد: زای، کم بامزه، پُر بیمزه» (فرزند؛ هرچیز کمی ارزشمند است و هر چیز زیادی، بی بها). مادربزرگ مادریم "مشدی کیمیا" هم با زبان تند و صریحش میگفت: شکمه بخورده خبره مستراح دانه» (این که چه کسی چه چیزهایی خورده، تنها موال میداند) کنایه از این که اسرار معایب هرکس را همان کسانی حفظ میکنند که آن شخص، نظم زندگیشان را به هم زده است.

حاج خانم کبری و مادرش حاج خانم بی بی در نیمه ی دوم دهه ی 1360 در خانه ی روستاییشان در کنفگوراب

من و مشدی کیمیا -بالا: تابستان1384-پایین: اوایل دهه ی 1390

آنچه گفتم مقدمه ای بود بر داستان یکی از همان صحنه های ثبت نشده که برای تاریخ رسمی بی اهمیت ولی برای آموزنده ی واقعی، از مثلا افسانه هایی که شطاریه ی هند از مرشدهای ادعاییشان بایزید بسطامی و شهاب الدین سهروردی ساخته اند، یا میزان درستی به کارگیری اصطلاح فرشته (به معنی پری آسا [از "پری" یا "بئری" یا fairyبه معنی موکلان چاه و قنات و چشمه و منابع آب در قبل از اسلام]) در فارسی در برابر"ملک" در عربی [درحالیکه ارتباط آن با "پرستار" (به معنی محافظ) در بیمارستان بیشتر است]، به مراتب مهمتر میباشد: داستان "مشتی خانم نعیمی" مسن ترین شخص در روستای مادرم گیلوا (از توابع کوچصفهان در غرب گیلان).

میگویند مشتی خانم در زمان مرگ، بیش از 120 سال عمر داشت.شوهر و همه ی 10فرزند او به جز یکی، در زمان حیاتش فوت شدند.تنها فرزند مشتی خانم که در زمان مرگ او زنده بود، مردی فقیر و گرفتار با همسر و فرزندان خود بود و از این رو، خانه ی یک اتاقه ای را در اختیار مادرش نهاده بود تا به تنهایی در آن زندگی کند.خانه با زمین همکف بود و حیوانات به راحتی به آن وارد میشدند.به عقیده ی اهالی روستا، مشتی خانم، در اواخر عمر، کمی مجنون شده بود و روی دو حصیر وسط اتاق، احاطه شده توسط دوزیستان و خزندگان و ات، روزگار میگذرانید.گاهی مردم، مشتی خانم را در حالی می یافتند که با لاکپشت یا قورباغه یا حیوان دیگری حرف میزند.ظاهرا دستی هم در پیشگویی پیدا کرده بود. برای مادرم پیشگویی کرده بود که مردی متوسط قامت و کله گرد از شرق گیلان، به خواستگاریش می آید.زمانی که پدرم به خواستگاری مادرم آمد، دقیقا همین ویژگیها را داشت.بعضی دختران دیگر روستا هم به مادرم گفته بودند که درباره ی آنها هم پیشگویی های درستی داشته است.(الله اعلم!)

مشتی خانم با پینه دوزی امرار معاش میکرد و گونی های برنج مردم را وصله و پینه مینمود.به جز آن، به مردم روستا در هر کاری که داشتند، کمک میکرد.وقتی هم که مردم برای پختن ترشی یا رب، وقت نگهداری از بچه ها و رسیدن به کارهای خانه را نداشتند، به جای آنها خانه شان را رتق و قتق میکرد. مشتی خانم، مردم روستا را دوست داشت و همه ی آنها را فامیل خود میدانست.به هرکس، نسبت فامیلی (ولو دور) خود با او را یادآور میشد.مادرم به یاد می آورد وقتی را که مشتی خانم در خانه ی مادربزرگم، پینه دوزی میکرد و همزمان اشعار سوکی را میخواند که به خاطر کهنه بودن زبانشان، مادرم معنی آنها را نمیفهمید.پس از اتمام هر شعر، مشتی خانم میگفت که شعر را برای کدام یک از بچه های درگذشته اش خوانده است.مادربزرگم به مشتی خانم گفته بود که غصه نخورد و حتما حکمتی بوده که بچه هایش قبل از او مرده اند.مشتی خانم معتقد بود به این خاطر، تا حالا زنده است که با خواندن این اشعار، اسم بچه هایش را زنده نگه دارد.عکس زیر را مادرم در اواسط دهه ی 1360 حدود 10سال پیش از مرگ مشتی خانم از او گرفته است.مشتی خانم وقتی دوربین عکاسی را در دست مادرم دیده بود، دچار ترس شده و از مادرم پرسیده بود: این جانورک گاز نمیگیرد دختر؟»

مشتی خانم تا هفته های آخر عمرش، پیوسته کار میکرد و زحمت میکشید.او تا انتهای عمرش، هیچوقت به مطب دکتر نرفت و تمام دردهایش را با طب سنتی و گیاهان محلی که آنها را به خوبی میشناخت درمان میکرد بطوریکه هیچوقت در عمرش قرص و دارو نخورد.در همسایگی مشتی خانم، پیر دختر میانسالی به نام محترم، به همراه پدرش زندگی میکرد.یک روز، محترم متوجه شد که مدتی است مشتی خانم را ندیده است.نگران شد و به خانه ی او رفت.دید مشتی خانم مریض است.محترم با اجازه ی پدرش، کار پرستاری از مشتی خانم را به عهده گرفت و خانه ی او را تمیز کرد و مانند یک دختر واقعی، از پیرزن مراقبت نمود. اهالی، دسته دسته به عیادت مشتی خانم می آمدند و همه ی آنها، به جان محترم دعا میکردند و به او میگفتند:"الهی سفیدبخت شی دختر".

سرانجام مشتی خانم فوت شد و با مساعدت اهالی، مراسمی برای بزرگداشت او برگزار گردید.در این مراسم، خویشان و آشنایان فرزندان و نوه های مشتی خانم، از نواحی دور و نزدیک، به روستا آمدند و وقتی محترم را در مقام کارگردان اصلی مراسم دیدند، ابتدا تصور کردند او یکی از نوه های پیرزن است و وقتی فهمیدند است، متعجب شدند و او را تحسین کردند.حتی به یک سال هم نرسید که از تهران برای محترم خواستگار رسید و او ازدواج کرد و در تهران ساکن شد.اهالی این اتفاق را نشانه ی خدمت صادقانه ی محترم به مشتی خانم نعیمی و دعاهای مردم در حق محترم، و نیز نشانه ی راضی بودن روح مشتی خانم از محترم میدانستند.

شاید، فهم احساس مشتی خانم نعیمی از زندگی برای ما امروزیان غیرممکن باشد.بعید نیست خودش به زندگی به چشم سفری نگاه میکرده که در آن به جای فکرکردن به ایستگاه بعدی، باید از خود سفر لذت برد.هرچند شاید برخورد بعضی از ما با این داستان، همچون احساس راوی شعر "کلاغی که کم شد" از عباسعلی سپاهی یونسی، درباره ی آمدن و رفتن کلاغی باشد:

کلاغی بال میزد/ته یک روز پاییز/ صدایش پخش میشد/ غم انگیز و غم انگیز/

نمیدانم چه میگفت/ کلاغ پیر و خسته/غمی را دیدم اما/ که در چشمش نشسته/

به من چیزی نگفت او/ پرید و رفت و کم شد/ ولی از غصه ی او/ دلم یک تکه غم شد.

 

 


نویسنده: پویا جفاکش

 

 

 

 

 

 

 

از عجایب این که این دفعه دیگر، نه جشن گرفتن غربیها برای هشتادسالگی بتمن، و نه خبر مربوط به مدل های جدید مرسدس بنز، ونه حتی مقایسه شدن عادل فردوسی پور با جان اسنو از سوی ارگان همشهری جوان،در ایران آنقدر سروصدا نکردند، شاید چون فعلا خبرهای مهمتر به اندازه ی کافی داریم.یکشنبه ی پیش، برنامه ی عصرانه از شبکه ی افق، اوضاع سیده ها را رصد میکرد.یکی از جهادی ها میگفت مرد ترکمنی به اصرار، آنها را مهمان خود کرده و درحالیکه طبقه ی پایین خانه اش کلا زیر آب بود، در طبقه ی بالا با همان کنسرو ماهی هایی که جهادی ها برایش آورده بودند از آنها پذیرایی کرد.در گزارشی دیگر، پیرمرد عربی قایق سوار، خرابه هایی زیر آب را نشان میداد و میگفت در آن محل، کل جهیزیه ی یک عروس دم بخت قرار داشت که همه اش نابود شد.

اگر این چیزها را با لحن غمگین برای مردم بگویید حالت متاثر به خود میگیرند که البته اصلا ریاکارانه نیست.ولی اگر لحن خود را به حالت طنزآمیز تغییر دهید اوضاع ممکن است کلا عوض شود.همین چند روز پیش بود که خبرگزاری تسنیم، از قول دولت، خبر افزایش قیمت بنزین را منتشر کرد.پسرخاله ام تعریف میکند روز چهارشنبه که میخواست برای رفتن به لنگرود بنزین بزند تمام پمپ بنزین های لاهیجان را درگیر صف های طویل یافت.سرانجام در یکی از پمپ بنزین ها پشت سر 55 اتومبیل در صف ایستاد و در کمال تعجب دید که اکثر راننده ها با موبایل از صف فیلم میگیرند و بعضیشان هم میگویند این تصاویر را میگیرم برای شبکه ی خوب .»! شما ممکن است اول فکر کنید این ویژه ی گیلان است که از قدیم درباره اش گفته اند: گیلان که ازو شیوه ی دیوان آید/دیوانه شود هرکه به گیلان آید/ از روی خرد چگونه عاقل باشد/ جایی که درو همیشه باران آید؟» ولی بدبختانه این صحنه ها در سراسر ایران قابل مشاهده بودند.برخی معتقدند انتشار و سپس تکذیب خبر مزبور، حیله ی دولت بود برای این که ببیند عکس العمل مردم چه خواهد بود.اگر چنین باشد پس حتما مامورین اطلاعات باید کلی از خنده ریسه رفته باشند.دیگر لازم نیست همه جا مامور اطلاعات باشد فقط کافی است شبکه های اجتماعی و رسانه های بیگانه برای سرگرمی مشاهده شوند (سال پیش، یک استاد ارتباطات امریکایی، شبکه های اجتماعی را به اتاق های بازجویی تشبیه کرد که متهم را با شیشه ای از دیگران جدا میکنند: شخص، مامورین را نمیبینند ولی آنها او را زیر نظر دارند).

با این حال، این مسخرگی مصیبتباری که جامعه ی ایرانی بدان دچار شده، استثنایی بر قاعده نیست. چرا که بنا بر تبیین کارل گوستاو یونگ روانشناس مشهور، ذهن انسان به طور ناخودآگاه مشکلات روحی را تبدیل میکند چون تبدیل بحران روحی، نسبت به سرکوب آن انرژی کمتری میگیرد.یونگ در رساله ی کوتاه ضمیر ناخودآگاه، و نیز در فصل چهارم کتاب مشکلات روانی انسان مدرن» بی پرده از فروید انتقاد میکند که تمام مشکلات روانی انسانها را به جنسیت فروکاسته درحالیکه این مشکلات روحی هستند که به حالت جنسی تغییر لباس میدهند [شاید چون مسائل جنسی در ابتدای نوجوانی هم خنده دار به نظر میرسند و هم به خاطر ارتباط با قسمتهای پنهانی بدن، نوعی حس ناخودآگاه ظرفیت داشتن برای پنهان کردن بحرانهای واقعی را ایجاد میکنند و شخص خودش هم نمیفهمد این مسائل سابقا مسخره، چطور او را وارد دردسرهای جدی اجتماعی میکنند]. زمانی که شخص تصمیم به ترک گناه جنسی میگیرد، در لحظه ی وسوسه، اضطرابی ناشناخته و ترسناک وجودش را میگیرد که درنهایت، او را تسلیم گناه میکند.این اضطراب، مقوله ای جنسی نیست بلکه به آن بحران روحی حل نشده ی اولیه برمیگردد. در آدمهای جاافتاده و مغرور که فکر میکنند همه چیز را میدانند و از طرفی موضوعات جنسی هم در نظرشان احمقانه تر از آنی جلوه میکنند که بخواهند برای تبدیل به کار روند، بحران گاهی به صورت یک بیماری لاعلاج خیالی بروز میکند.شخص میداند بیمار نیست ولی نمیتواند از اضطراب بیماری نداشته نجات یابد. یونگ در مورد این گونه تبدیل های زیانبار، نقش از بین رفتن سنت ها و اعتقادات مثبت قدیمی و بی اعتبارشدن اسطوره ها در سایه ی مدرنیته را بسیار اساسی ارزیابی میکند.وی در کتاب روانشناسی و دین» (ترجمه ی فواد : انتشارات علمی و فرهنگی:1390:ص16) در ضمن بیان یکی از بیمارانش که فکر میکرد سرطان دارد نوشته است:

در حماسه ی بابلی گیلگمش، وقتی که تکبر و بلندپروازی گیلگمش، خدایان را تحریک میکند، اینها مردی را ایجاد و خلق میکنند که در قدرت، با او برابری کند تا به این وسیله به جاه طلبی ناشایست او خاتمه دهند.ماجرای بیمار ما نیز عینا همین است.او متفکری است که همیشه میخواهد دنیا را با نیروی عقل و ادراک خود نظم و ترتیب دهد.جاه طلبی او لااقل به اینجا رسیده است که سرنوشت شخصی خود را خود معین کند.او همه چیز را تابع قانون انعطاف ناپذیر عقل خود کرده است اما طبیعت به نحوی از این حکومت عقل سرتافته و به شکل یک موهوم دفع نشدنی، یعنی تصور سرطان، از او انتقام گرفته است.این تدبیر زیرکانه در ضمیر ناخودآگاه مریض تهیه شده است تا او را ظالمانه و بیرحمانه زنجیر کند.این سخت ترین شکستی است که ممکن بود به همه ی هدفهای عقلی او و مخصوصا به اعتقاد او نسبت به قدرت تامه ی اراده ی بشری وارد آید.چنین توهمی فقط در کسی ممکن است پیدا شود که دائما در استفاده از عقل و ادراک به منظور کسب قدرت خودپسندانه زیاده روی کند.اما گیلگمش از انتقام خدایان گریخت یعنی خواب هایی به او دست داد که او را بر حذر کردند و او به آن خواب ها توجه نمود زیرا طریقه ی فائق شدن بر دشمن را به او نشان میدادند.بیمار ما که در دورانی زندگی میکند که خداها از بین رفته و حتی بدنام شده اند نیز خوابهایی دید اما به آنها توجهی نکرد.چگونه ممکن است یک شخص فهیم اینقدر خرافاتی باشد که خوابها را به جد بگیرد؟!»

قطعا دلیل این که اجداد ما شرایط مادی به مراتب سخت تر از امروز را به سر میکردند سلامت روحی آنها بود.همانطور که در دفتر پنجم مثنوی مولانا میخوانیم: جان چو خفته در گل و نسرین بود/غم چه باشد تن چو در سرگین بود؟» اما این نمیتواند نشان دهد که اگر گیلگمش به امروز سفر میکرد و گذارش در روز چهارشنبه به پمپ بنزین های لاهیجان می افتاد چه عکس العملی نشان میداد.واقعیت این است که ساختار مغزی انسان امروزی، دقیقا همان ساختار مغزی انسان چندهزار سال،چندصدسال و حتی چند دهه پیش نیست.دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی که مسائل مربوط به نورولوژی را در کتابهایشان در ایران معرفی کرده اند در کتاب افسون گوزن شمالی»  (نشر فرهامه:1395:ص30) به ادلمن ارجاع میدهند که در کتاب طبیعت ثانوی بر آن است: مغز به عنوان ساختواره ای اساسی برای کاویدن جزئیات معرفت،به قصد معرفت و دانش ساخته نشده است.تکامل، پرتوان و فرصت طلب است ولی نه هوشمند است و نه مطابق دستورالعمل کار میکند.به عقیده ی وی "تغییرات اپی ژنتیک و تاریخ شکل گیری نگاشت های مغزی،به شدت متاثر از سیگنال هایی است که از بدن و محیط دریافت میشود.همین وابستگی به بدن و محیط سبب میشود که در محیط ها و یا زمان ها و شاید فرهنگ های مختلف، شکل نگاشت های مغزی نیز تغییر یابد".»اگر چنین باشد بسیاری از مشکلات روانی انسان امروز، به جای مانده از اجداد او هستند که در لابلای تغییرات ژنتیکی اثرگذار بر مغز،در طول زمان تلنبار شده اند.این نه تنها به نظریه ی کهن الگوهای یونگ (حضور اسطوره ها و نمادهای انسان باستانی در ناخودآگاه امروزیان) اعتبار بخشیده بلکه به پیدایش شاخه ی جدیدی از علم به نام نورومیتولوژی (عصب شناسی اساطیر) منجر شده است.یونگ میگفت حتی اگر برای بچه تان قصه ی هانسل و گرتل را نگویید باز هم ممکن است در کابوس، مادرش را در حال تبدیل شدن به ساحره ای کودکخوار بیابد.چون ترس کودکان قدیم از ساحره ها،در ناخودآگاه کودک امروزین به حیات خود ادامه میدهد(مشکلات روانی انسان مدرن:ترجمه ی محمود بهفروزی:نشر جامی:1397:ص44).اگر علم این موضوع را به جد گرفته به او حق میدهم.چون خودم هم با چنین مواردی مواجه بوده ام ازجمله مردی که از رویای نبرد ماری و عقابی سراسیمه شده بود بی آن که درباره ی حماسه ی سومری اتانا، و یا نبردهای گارودا و ناگاها در هند چیزی بداند و یا چنین گفت زرتشت» نیچه را خوانده باشد.

سفری که دکتر مقدسی برای شرکت در کنفرانس ام اس به بارسلون داشت بر نگارش کتاب افسون گوزن شمالی تاثیر بسزایی نهاد چون وی در آنجا معماری کلیسای قلب مقدس اثر گائودی را دید که معبدی با اجزای شبیه به بدن انسان بود.دکتر مقدسی میدانست که برای کنترل هر قسمت از بدن ناحیه ای مخصوص در مغز هست و اغلب ایراداتی که شخص نسبت به بدن خود حس میکند مثلا درحالیکه بسیار لاغر است از توهم چاقی رژیم میگیرد یا به طور مرتب اعضای خود را از توهم زشت بودن عمل جراحی زیبایی میکند، این ایرادات در بدن نیستند و در مغزند.پس بدن کیهانی_[کلمه ی سامی هیکل به معنی معبد، در فارسی به معنای بدن به کار میرود]- فرافکنی تقدس از خدای پرداخته شده در مغز است.مقدسی پای تئاتر را به میان میکشد که بیش ار تمام هنرها بر حرکات بدن تاکید دارد چون برخلاف سینما در آن تمامیت بدن در معرض دید تماشاگر است.چرا آغاز تئاتر با نمایشنامه های تهوع آور یونانی است که سرشار از بدنهای مثله شده اند و این میراث را به طرز زننده تری به صنعت فیلم منتقل کرده است؟ آیا مشکل از مغز نیست که در بدن خداوند یعنی جهان نمیتواند هماهنگی بیابد؟مقدسی بخصوص بر پیدایش تئاتر از جنون دیونیسوسی تاکید دارد.دیونیسوس خدای شراب و و بنابراین ناهشیاری است.[اتفاقا در یک افسانه از اسلوونی شرقی،موکل شراب و بدل دیونیسوس، نقس مستقیمی در انحطاط و تضعیف نوع بشرربازی میکند.]

معرفی افسانه ی اسلوونیایی موکل شراب در کتاب نکاهی نو به اسطوره شناسی" نوشته ی فیلیپ ویلکینسون و نیل فیلیپ در نشر سبزان

فرازهای مهم فصلهای اول و دوم کتاب رستاخیز اسطوره از دکتر مقدسی

به عقیده ی دکتر مقدسی در فصل دوم کتاب رستاخیز اسطوره، پیچاپیچی غارهای پرستشگاه میترا (سول اینویکتوس) ممکن است انعکاسی از پیچیدگی مغز باشد.

 

بدبختی اینجا است که بدنهای مثله شده ی مردان مقدس، در میتولوژی اسلامی هم نقشی کلیدی ایفا میکند. در این ماجرا رد فرقه ی عجم (حقیر انگاشته شده ترین شاخه ی تصوف خاکساری) که در دوره ی قاجار، نقالان، قهوه خانه چی ها، قلیان فروشان، روضه خوانان، دعاخوانان،غسالان، قصابان و شیربانان از میان آنان برمیخاستند قابل ردگیری است چون همانطور که مهران افشاری در صفحه ی115 از کتاب "تازه به تازه؛ نو به نو" (نشر چشمه: 1385) بیان میکند، این فرقه درست مثل فرقه ی "جوانمرد قصاب" (فتوت قصابان علیرغم مکروه بودن قصابی و نهی شدن آن از عرفان) یک طریقت جنگجویان بود با این تفاوت که وارد کار فرهنگی شده بود و البته معلوم است وقتی متولیان فرهنگ ، کسانی باشند که برایشان قصابی گاو و آدم مثل هم است نتیجه چه میشود.اگرچه باورتان نشود اما همین شباهت ها است که ایرانی را به اندازه ی امریکایی در مضحک بودن متشخص میکند.توضیح این که گذشتگان ما برای غلبه بر تناقض ظاهری موجود در گیتی، جهان را به دو عالم اصلی روح و ماده تقسیم و موجود قراردادی مقدس را بر اساس آن، نر-ماده شناسایی کرده بودند.اما این مسئله هیچگاه در مغربزمین حل شده نبود.یونگ دراینباره مینویسد: این قول که در ذات خالق صفت نر و ماده با هم وجود دارد شاید از رساله ی "ضیافت" افلاطون ماخوذ باشد.در هرحال تصور هیکل نر و ماده ی توأم در غرب وجود نداشت تا اواخر قرن پانزدهم که فلسفه ی کیمیاگری مقتبس از مآخذ یونانی شیوع پیدا کرد.به عقیده ی من، محتمل تر این است که سمبل نر و ماده ی توأم از نوشته های عربی یا سریانی که در قرون یازدهم یا دوازدهم ترجمه شده اند سرچشمه گرفته باشد.» (روانشناسی و دین:ص 38)

آنچه موضوع را در غرب پیچیده کرد،تثلیث مردانه ی مسیحی بود که جایی برای مریم به عنوان بدل مونث چهارمین عنصر گیتی نگذاشته بود درحالیکه فی المثل، کتاب ساعت طلایی، از قول فلاسفه ی کیمیاگر مینویسد:پسر خدا که همه چیز است عبارت از آدم یا تحوت است که از چهار عنصر و چهار جهت اصلی ساخته شده است» (همان:ص75)."گراردئوس نوردئوس" پزشک و فیلسوف طبیعیات قرن16، عدد3 را به سبب تثلیث، عدد خدا، ولی 4 را به سبب اضافه شدن اصل مادیت به سه، عدد شیطان میدانست.به گفته ی وی،شیطان با یک عمل رمزی، "مار دوگانه" با چهارشاخ را آفرید:در حقیقت، عدد2 عین شیطان یعنی جفتی است که چهار شاخ دارد» (همان:ص69) مار دوگانه در اینجا اشاره به دو مار هرمس است که در قدیمی ترین فرم خود در بین النهرین برای پرستش نین گیشزیدا به کار میرفتند. اگر قول الفرد جرمیاس در فصل شانزدهم کتاب "عهدعتیق در روشنایی شرق نزدیک" را مبنی بر این که دو خدای زیباروی تموز و نین گیشزیدا نسخه ی اصلی کورهای یونانی هستند به یاد بیاوریم آنگاه مجبوریم پدر و روح القدس را در یک کور، و مسیح و مادرش را در کور دوم که حالت مادی دارد (معمولا کاستور) خلاصه کنیم.این سبب میشود تمثال انسان در قالب کودکی ضعیف که توسط مادری مستبد (همسر خداوند یعنی جهان مادی) اداره میشود تثبیت شود.در اینجا است که یکی از بزرگترین مالیخولیاهای دینی جهان یعنی مکاشفه ی یوحنا متولد میشود.

در مکاشفه ی یوحنا، مسیح موعود شباهتی به عیسای مهربان انجیل ندارد بلکه موجودی است انتقامجو و بیرحم.یونگ که در فصول 13 تا 16 کتاب "پاسخ به ایوب" این متن را بررسی کرده، معتقد است او اصلا عیسی نیست.نگاره ی پررنگ زنی که با کودکی به صحرا میرود فقط یک نفر میتواند باشد: هاجر همسر ابراهیم.یعنی همانطور که مسیح مهربان از یک پسر ابراهیم (اسحاق) حاصل آمده مسیح خونریز از دنبال پسر دیگر او (اسماعیل) می آید.یونگ معتقد است نویسنده ی مکاشفه، کشیشی مهربان بوده که تلنبارشدن خشم فروخورده و سرکوب شده اش از مردم جاهل، به حالتی صرع گون انجامیده که در آن خشم فروخورده در قالب مسیح از آدمیان انتقام گرفته است.آناتولی فومنکو و تیمش در کتابی که در تاریخ این متن منتشر کرده اند زمان مورد بحث را با بررسی ستاره شناسی آن، حدود دهه ی 1480 میلادی یعنی اواخر قرن 15 ارزیابی کرده اند.قرن 15 شاهد دو واقعه ی مهم بوده: 1-اختراع ماشین چاپ گوتنبرگ که به گسترش انتشار متون مذهبی مسیحی در اروپا انجامید، و 2-سقوط روم شرقی و نفوذ عثمانی ها به درون اروپا.دیگر خودتان میتوانید حدس بزنید که سلاطین عثمانی از دیدن چنین متنی، و حس این که پیروان یک منجی خوناشام برای تادیب اروپایی های نادرست باشند چه لذت وافری برده اند.به نظر میرسد پروتستانتیسم و اسلام جهادی، دو خوانش یکسان ولی مقابل هم از مکاشفه ی یوحنا در بازگشت به خشونت دینی یهودی بوده اند: بازگشتی بسیار مصیبتبار تر از رویکرد نخستین؛ چون این بار، عاملین خشونت به جای خود خدا نشسته بودند.اما این کار ،در حالتی مع، به نابودی سنت های خود مسیحیان و نیز تمام جوامع روی آورده به مدلی از اسلام عثمانی (مثل ایران) و بلاخره تمام جوامع متاثر از مدرنیته ی برخاسته از مسیحیت غربی انجامید.

توضیح این مسئله باز در نزد یونگ است:آدمیزاد همان کودک دست به دامان پدرومادری است که یاد کردیم: او از دوره ی جنینی تا به بزرگسالی، فقط به لحاظ فیزیکی رشد کرده است: با رشد انسان جایگاه پدر به جامعه ی مردان داده میشود و خانواده و قبیله جای مادر را میگیرد و سرانجام تصویر خداوند جای پدر را میگیرد و مهلکه های اسرارآمیز آینده ی نامعلوم، جایگاه مادر را غصب میکنند.بیهوده نیست که فاوست فریاد میزند: "مادران، مادران! چه چیز عجیبی؟"» (مشکلات روانی انسان مدرن: ص48). مسلما این کودک متوهم یعنی انسان نوین اگر بخواهد به جای پدر تصمیم بگیرد، گوشمالی سختی از جانب مادر دریافت، و از آن پس، دنباله رو او خواهد شد.نتیجه این که هالیوود و شیطانپرستی از یک سو، و جمهوری اسلامی ایران از سوی دیگر، هرچقدر به هم بدوبیراه بگویند ولی هر دو طرف شدیدا تحت تاثیر گفتمان آخرامانی ازجمله مکاشفه ی یوحنایند.و اتفاقا همین مسئله است که راه را برای جولان شیطانپرستی در ایران بخصوص در گیلان و تهران باز کرده است.

فرازهایی از کتاب مدخل جهنم در توصیف ورود آیین های شیطانی به ایران

پرونده ی نشریه ی اصلاحطلب لیبرال آسمان شماره ی28 آبان1390  در تبلیغ گروه های موسیقی راک غربی ازجمله متالیکا

 

در این که خواص ما،  به صورت ناخودآگاه از مکاشفه ی یوحنا استقبال کنند عجبی نیست: افسانه های آنها سرشار از خوارداشت عوام است چنانکه گفته اند شیخ ابوالحسن خرقانی روزی بالای منبر، شست پای خود را که از لای کفش بیرون زده بود نشان داد وگفت از این پس، این قبله ی شما است.چون برای شیخ المشایخ که رابطه ی خوبی با ابوالحسن نداشت خبر بردند از غیظ، راه کعبه را بست و ده ها نفر در راه کعبه مردند یا به اسارت راهن رفتند تا این که به وساطت بزرگی راه باز شد.بزرگ به شیخ المشایخ گفت تکلیف قربانیان چه میشود؟ و شیخ پاسخ داد وقتی دو فیل به هم تنه میسایند اگر چند پشه این وسط له شوند اشکالی ندارد.و باز گفته اند که حجاج ابن یوسف ثقفی (حاکم خونخوار عراق و ایران در عهد عبدالملک مروان) در وقت مرگ از خدا خواست به پاس در شیشه کردن خون مردمی که خود خدا هم از آنها دلچرکین است او را به بهشت راه دهد؛ خبر را برای حسن بصری بردند، گفت میترسم این خبیث، اینجا هم ت خوبی به خرج داده باشد.»

اما پس چرا عوام مباحث خواص را به حد به مضحکه کشیده شدن جدی میگیرند؟شاید پاسخ در این ضرب المثل عربی باشد که ما آنچه را به ما داده اند یاد میگیریم نه آنچه را که خودمان انتخاب کرده ایم.» اما به نظرم این جمله در فیه مافیه هم بخشی از پاسخ باشد: آدمی همیشه عاشق آن چیز است که ندیده است و نشنیده است و فهم نکرده است، و شب و روز، آن را میطلبد و از آنچه فهم کرده است و دیده است ملول و گریزان است.»(گزیده ی فیه مافیه: انتشارات علمی و فرهنگی:1379:ص92) امکانپذیر شدن این امر، پیشزمینه های روانی عجیبی دارد.

خرس کوچک صورت

به خاطر دارم در پاییز 1383، مستندی خارجی از شبکه ی چهارم سیما پخش شده بود که امکان باقی ماندن خرس غولپیکر ماقبل تاریخ امریکا موسوم به ارکتودوس سایموس در امروزه روز را مطرح و گزارش های رسیده از مشاهده ی خرس های غولپیکر در قاره را به آن تعبیر میکرد.البته آن مستند فقط بازارگرمی و به هیجان آوردن مخاطب بود.آرکتودوس یا خرس کوچک صورت، جانوری مردارخوار –و نه آن طور که مستند مدعی است: ماشین کشتار- بود.بعلاوه خرس های غولپیکر امروز قاره ی امریکا، خرس قهوه ایند درحالیکه ارکتودوس، از خویشان خرس عینکی در امریکای جنوبی بود.پس از نابودی ارکتودوس و دیگر درندگان بزرگ قاره ی امریکا در انتهای عصر یخبندان بود که اجداد خرس های سیاه و قهوه ای کنونی امریکا در کنار جانوران دیگری چون گرگ خاکستری، از طریق خشکی سابقی که امروز تنگه ی برینگ است از آسیا به امریکا وارد شدند.رمز جذابیت مستند، تنها در این بود که با بازسازی روبرویی آدمیزاد قدیم با هیولایی هزار کیلویی برای امروز، با ناخودآگاه وحشتزده ی بشر کنونی بازی میکرد.اندرو سار نوعی گرگ که بدون احتساب دم سه متر طول داشت و بنابراین بزرگترین صیاد چهارپای درنده ی شناخته شده از عصر داران محسوب میشود میتوانست گزینه ی بهتری نسبت به این خرس مردارخوار باشد.ولی چون از او جز تکه استخوانی که "روی چاپمن اندرو" در اوایل قرن پیش در مغولستان یافت اطلاعی در دست نیست هنوز آدمها درباره ی همسایگی دایناسورها و انسانها خیالپردازی میکنند.البته اگر علوم طبیعی، با شناساندن طبیعت، آن را دوست داشتنی نکرده بودند، داستانهای هیجان انگیز ژول ورن در نبرد انسان با نیروهای وحشی طبیعت، هنوز کارایی داشتند و نیاز به این همه خیالپردازی درباره ی ماقبل تاریخ نبود.

این ناخودآگاه ترسناک اما با فضولی های آدمی در کار طبیعت، موقتا شکست خورده به نظر میرسد. انسان البته میداند چقدر در مقابل طبیعت ضعیف است.بنابراین اجداد ما از همان ابتدا در افریقا ، خودآگاه حقه باز بشر را در قالب های لگبا و آنانسی و دیگر خدایان شرور، در ظاهر جانورانی ظریف چون خرگوش و عنکبوت، به جنگ درندگان و حیوانات غولپیکر فرستادند.داستان خرگوشی که شیری را با انداختن به چاهی نابود میکند و در کلیله و دمنه هم آمده، در افریقا مشهور است.همین داستان توسط بردگان سیاهپوست، به صورت نابودی گرگ درنده به دست خرگوش به سفیدهای امریکا رسیده است.

درندگان غولپیکر و پری ها یا خدایان آب: دو ما به ازای هیولای دریایی آغازین اساطیر بابلی در ناخودآگاه مردم امروز

رمان های ژول ورن

گفتار یونگ درباره ی حضور انسان بدوی در درون ما با اضافات تصویری

 

عربها این شیطان مخرب را به نیص (خارپشت) تشبیه میکنند: اصطلاحی که برای هر دو گونه ی شیهم و قنفذ به کار میرود چرا که درست مثل شیطان، هر وقت بخواهید بهشان حمله کنید پشت خارهای آزارنده مخفی میشوند.با این حال، منفوریت شیهم که در مازندران تشی و در گیلان "فیره" نامیده میشود، از آنجا که آفت کشاورزی است بیش از قنفذ(جوجه تیغی) است که جانوری بی آزار است.ولی بدنام ترین شیهم ها اویی است که عربها به او "دلدل" میگویند و جثه ای بزرگ و خارهایی سفید دارد و معروف است خارهایش را پرت میکند.

در اینجا حکمتی قابل مشاهده است: دلدل درواقع یک شیهم پیر است.خارهای شیهم، موهایی نوک تیزند.در دلدل، این موها ضعیف و فرسوده شده و در نتیجه وقتی حیوان خارهایش را برای مقابله با دشمن سیخ میکند، تعدادی به اطراف میافتند و در این کار، حیوان عمدی ندارد.درواقع، دلدل نمادی از ترس بیدلیل انسان از شیطان است که هرازچندی سبب تنفر انسان از افراد واداده به او میشود چنان که حتی اروپایی ها گاهی از بودن در امریکا چنین حسی می یابند.

اگر انسان را در این حالت بتوان با یک بدوی متبدل مقایسه کرد پس بهترین دستورالعمل را درباره اش هنوز یونگ صادر کرده است:

انسان بدوی خود را در مقابل محیطی میبیند که یا دوست است یا دشمن.اثرات ناخودآگاه، مانند نیرویی مخالف،در برابرش می ایستند که باید همانند دنیای قابل دیدن، برایش توجیه شوند.در همین راستا ازمراسم و آداب جادویی بیشماری استفاده میشود.در سطحی بالاتر،مذاهب و فلسفه ها نقش مراسم جادویی را ایفا میکنند و هربار که راهکاری از این دست، کارایی خود را از دست بدهد نوعی نگرانی فراگیر به وجود می آید و تلاش برای کشف یا ابداع اشکال تازه ای مناسب برای پیوند با ناخودآگاه آغاز میشود.»(مشکلات روانی انسان مدرن:ص35)

پیرو این گفته و با توجه به این که ما هنوز داریم تاوان "ابداع" پیشین را پس میدهیم، پیشنهاد من این است که ما در میان مسیرهای سنتی دست به کار "کشف" های لازم و مناسب برای شرایط نوین باشیم.کار راحتی نیست ولی به قول مولانا در دیوان شمس:

زند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیران

ز آتش هرکه نگریزد چو ابراهیم ما باشد

 

فایل ضمیمه:ایام فعلی، اولین ایام پر جاروجنجال خبری دهه ی حاضر نیست.مثلا در آبان ماه 1390 و در حوالی جشن سالگرد اشغال "لانه ی جاسوسی" هم قائله زیاد داشتیم: از انفجار در یکی از قرارگاه های سپاه گرفته تا مرگ مشکوک پسر محسن رضایی در دبی،و از افشای سلسله پرونده های فساد دولتی و تهدیدات چندمین باره ی داود نژاد علیه برادرش تا متهم شدن محمود نژاد  به لات بازی ی از سوی رئیس مجلس (لاریجانی) و انتقاد بیپرده ی مرحوم لطفی (آهنگساز) از محمدرضا شجریان به خاطر مصاحبه با صدای امریکا و بی بی سی فارسی؛ همچنین ابراز خوشحالی احمد حسین شریفی در ادعاها مبنی بر تبدیل ایالات متحده به کشوری مسلمان تا سال2070،آلمان تا 2045، هلند تا 2025 و فرانسه تا2050 در آن شرایطی که گفتیم!. این فایل کوچک را که حاوی تعدادی از این جنجالها است برایتان میگذارم  تا موقع مرور آن بیندیشید که چرا امروز بسیار بیش از آن موقع، کلمات ایجاد اضطراب اجتماعی میکنند؟

دانلود فایل

 


نویسنده: پویا جفاکش

 

مهدی نصیری، یکی از نامهای تکان دهنده ی دهه ی 70 ایران به شمار میرفت: سردبیر سابق رومه ی کیهان که پس از تحویل ریاست کیهان از سیدمحمد خاتمی به شریعتمداری، به "صبح" رفته و با زدن اتهام فساد به وزرای دولت هاشمی چون غرضی و زنگنه، و جنجال به پا کردن بابت مسافرت روپرت مورداک منفور به ایران، شهرتی دست و پا کرده بود و با کنارگذاشتن رومه نگاری و حاشیه نشینی ناگهانیش اسباب تعجب شد.با این حال، سه سال بعد در هنگام انتشار کتاب "اسلام و تجدد" در 1381 هنوز نامش آنقدر آشنا بود که کتابش جنجالی به نظر برسد.این کتاب، نظریه ی مدرن تکامل جامعه در طول تاریخ را زیر سوال برده با اتکا به احادیث مدعی بود هرچه که لازمه ی تمدن باشد خداوند در دوره ی بین آدم تا ادریس از طریق پیامبرانش به مردمان آموخته و اگر در دوره ی پیامبران بعدی چیز جدیدی به تمدن نیفزوده به این خاطر بوده که بیش از آن به درد انسان نمیخورده؛ از این رو مدرنیته و تمام علومش یکسره مضرند و یگانه راهنمای فکری جامعه ی ایرانی، باید قرآن و عترت باشد.این سخنان با انتقادات تندوتیزی ازجمله از جانب دیندارانی که نصیری را دشمن عقل و از این جهت متضاد با قرآن میخواندند مواجه شد.با این حال، نصیری بعدها در اواخر دهه ی80 در دوره ی فراموش شدن کاملش، در گفتگو با شماره ی28مجله ی پنجره، مدعی شد که کتابش دشمن مدرن زیستن نیست و فقط میخواهد بگوید مدرنیته مقدس نیست و نباید در مقابل آن خودباخته ماند.چرا که قرآن و حدیث در مواردی ازآن کاملترند.

به طرز عجیبی، در سالهای اخیر، ایالات متحده و برخی کشورهای غربی دیگر نیز با شعار بازگشت به سنتها مواجه بودند پدیده ای که به ریاست جمهوری ترامپ در امریکا انجامید.فیلم "پلنگ سیاه" نه به لحاظ جلوه های ویژه ی نه چندان خاصش بلکه به خاطر همین درونمایه بسیار محبوب شد.کشور افریقایی سنتی با سلاح های بسیار پیشرفته در فیلم، میتوانست خود ایالات متحده باشد که در خطر لیبرالیسم قرار گرفته است.وجه اشتراک در خودفروروی ایرانی و امریکایی هرچقدر هم که دشمن یکدیگر باشند، انحصارطلبی عقیدتی آنها است که ایران را در دو دهه ی اخیر و امریکا را به طرزی مصیبتبارتر در همین چندسال گذشته، آشکارا چندپاره کرده است.اما ممکن است این مقیدشدن به متونی معدود _قرآن و حدیث در ایران، و قانون اساسی و دکترین مونرو در امریکا_ خود از میراث های وقت آغاز یافتن عالم مدرن باشند.

نظریه ی هنجارشکن آناتولی فومنکو و برخی تاریخدانان پیروش در جعلی و غیرواقعی خواندن تاریخ ممالک متمدن –از ژاپن گرفته تا انگلستان- آنگاه که از حشو و زوائد ناسیونالیسم روسی پیراسته شود، هسته ای فلسفی دارد که راهگشای ما است.بر اساس این نظریه،تمدن بین سالهای 500 تا 1200 میلادی نشوونما، و در دوران خوش آب و هوای بین قرون دهم تا دوازدهم میلادی همراه با جابجایی جمعیتهای انسانی گسترش یافته و پدیدآیی امپراطوری بزرگ اوراسیایی یا مغول را به دنبال داشته است.اما تغییرات آب و هوایی مصیبتبار قرون 13 تا 16، تمدن را زایل و نیتی را افزوده کرده جداشدن تکه تکه ی دولتها از بدنه ی امپراطوری ابتدا در اروپا و تجزیه ی دین رسمی به آیین های مختلفی چون مسیحیت و شاخه هایش،یهودیت، اسلام ، میترائیسم و بودیسم را به دنبال داشته است.متون کلاسیک دینی و تاریخی، برای ریشه دادن به این اختلافهای تفرقه افکن ابداع شدند و پیشگام این کار، کلیسای کاتولیک رم بود که با این که توسط دولتی ژرمن رسمیت یافته بود ولی با جعل یک امپراطوری باستانی پاگانی رومی برای جاه طلبی های پاپ، تکیه گاهی ساختند.اگرچه نظریه ی فومنکو در بعضی زمانبندی های ارائه شده با اماواگرهایی مواجه است، ولی نقاط قوتی دارد.مثلا قدیمی ترین پاره قرآن های عربی، به خطوط متفاوت و سردرگم کننده ای هستند که ظاهرا همگی کاربرد محلی و محدود داشتند بطوریکه شاید تا پیش از ظهور امپراطوری عثمانی، خط مشترک عربی وجود نداشته و گویا تنها موجه پیدایش چنین خطی، وابستگی حکومت به قرآن و حدیث بوده لست.همچنین آقای ناصر پورپیرار، در مطلبی با عنوان "در باب زبان ترکی و قدمت آن" که در سایت yrotsih منتشر شده، ضمن مقایسه ی واژگان شاخه های مختلف ترکی، نشان داده اند که ترکی واژه های بومی برای تمدن و شهر و مربوط به آن ندارد و تعجبی ندارد که در فلات خشک و کوهستانی ایران، ترکی در خارج از شهرها که جولانگاه قبایل بوده وفور داشته و فارسی که یک زبان مصنوعی حکومتی بود جز در چند شهر محدود بزرگ ایران نفوذی نداشت. جمعیت اندک دنیای قدیم که امکان جابجایی های بزرگ را با حداقل خونریزی ممکن میساخت قطعا تصویر ما از دوران ماقبل امپراطوری مغول را تغییر خواهد داد.

اما تصویر ترسناکی که فعلا از اجدادمان داریم شاید به نومرولوژیست و استرولوژیست بودن مخترع تاریخ مدون یعنی ژوزف اسکالیگر انگلیسی برمیگردد.مجسمه های شیری که از دهانشان آب بیرون میریزد (منشا کلمه ی شیر آب در فارسی) و در دوران اسکالیگر هم بودند تاثیر استرولوژی را هویدا میکنند: بنا بر تورات، جهان در حدود 6000سال قبل شکل گرفته که بنا بر استرولوژی میشود در آغاز عصر ثور (در تاریخ مدون فعلی، این زمان آغاز تمدن و نه آغاز بشر دانسته میشود).در عصر ثور، درازترین روز سال در برج اسد (شیر) و درازترین شب سال در برج دلو (آبریز) رقم میخوردند که اولی خورشید در اوج شکوفایی خود، و دومی تولد خورشید جدید (مسیح یا میترا) را مینمایاند.شیری که مانند جوان سطل دار (میترا) از دهانش آب میریزد وصل بودن بخت فزاینده ی خورشید جدید کریسمس در روزهای به تدریج بلندتر شونده ی آینده را به عظمت خورشید قبلی در خانه اش برج اسد وصل میکند و این کار با حذف سفر خورشید در تابستان وپاییز یعنی دوران افول آن همزمان با بلندتر شدن شبها انجام میگیرد.این کار، دقیقا در تاریخ رسمی تکرار شده بطوریکه آن چیزی بیش از زنجیره ای از قصابی های وحشیانه و ابلهانه به نظر نمیرسد. ولی واقعیتراین است که نگاه فوندامنتالیستی (بنیادگرایانه ی) انعکاس یافته در این متون، بیشتر گویای تفرقه ی نوینی است که به ظهور مدرنیسم انجامیده است. بنابراین منحصرشدن به چند متن پرحرف و حدیث از قبل تعیین شده، به هیچ وجه نباید یک سنت خداپسندانه ی دیرین محسوب شود.

شاید شگفت ترین بخش این سناریو، تقسیم شدن معرفت پیشین به دو جناح متضاد تشرع و فلسفه –هردو در خدمت جناح های ی و اقتصادی- باشد. کفته اند فلسفه به معنی کنونیش که حرافی های سفسطه آمیز باشد، با سقراط پدید آمد که در بازی با کلمات، هیچ تفاوتی با سوفسطایی هایی که محکومشان مینمود نداشت.سئوکراتس را باید یونانی شده ی صخرت یا صخره دانست که هم معنای نام پطرس (اولین پاپ مسیحیت) به معنی سنگ است.این دو موجودیت تفاوت چندانی با هم ندارند.سقراط و مسیح، هر دو به جای طبیعیات، متوجه عالم انسانی شده و هر دو دشمن رسمی بودند: فلسفه ی انسانگرای یونان و خدای انسان شده ی مسیحیت، هردو منادی یک چیز بودند: اومانیسم.اما جدا کردن و به جان هم انداختن این دو، تنها دستاویزی برای پنهان کردن منشا مشترک این دو در تجربه ی عرفانی بود و این کار با انداختن فاصله ی زمانی عظیم بین این دو با برجسته کردن "شک دکارتی" در جمله ی مشهور دکارت: شک میکنم پس هستم» انجام گرفت.این در حالیست که متون منبع فلسفه ی دکارت چیز دیگری میرسانند.به این جملات دکارت در meditations دقت کنید:

اکنون میخواهم قدری در اندیشه ی خدا درنگ کنم؛ تا با کمک او درون خودم را تامل کنم؛ تا زیبایی این نور بی کران را بنگرم و متحیر شوم و ستایش کنم؛ تا آنجا که چشم فاهمه ی تاریک من میتواند تاب بیاورد.این تامل در جلال الهی ما را آگاه میسازد که میتوانیم از عالی ترین لذتی که در این زندگی قادر به درک آن هستیم برخوردار شویم.»(ذهن، آگاهی و خود: زیر نظر محمود خاتمی از دانشگاه تهران: نشر علم: 1386: ص122-ترجمه ی متن از زهرا طاهری شهرآیینی)

خوب فکر کنید: چه کسانی از خالی شدن دکارت از عرفان سود برده اند؟ واقعیت این است که دیگر نمیتوان و نباید بیش از این، معرفت را در منابع اختصاصی، زندانی کرد. اگر فرهنگهای کنونی جهان متمدن از پیکره ی فرهنگی متحد و کم ضررتر برخاسته اند ،کوتاه ترین راه در برقراری آشتی جهانی، بررسی همه جانبه و مقایسه ای تک تک این مکاتب است.

 


نویسنده: پویا جفاکش

 

این قسمتی که برایتان گذاشته ام را با دوبله ی فارسی، تنها یک بار در یک یکشنبه ی بعدازظهری خردادماه1374 و یک هفته قبل از این که کلاس سوم ابتدایی را به پایان برسانم دیده ام.ولی برخورد دوباره ام با آن این خوبی را دارد که با یک راوی انگلیسی زبان طرفم و ن نتیجه گیری طلایی در پایان قسمت هنوز شنیده میشود: گاهی اوقات، یک خرگوش خوابیده بهتر از یک گوزن هشیار است.» یادآوری میکنم که این انیمیشن، همه اش افسانه های ازوپ است و ازوپ اکثر اوقات، حاوی درسهای ی است.فقط معلوم نیست چرا امروزه آن بعضی اوقات» کلیدی تبدیل به "تقریبا همیشه" شده است؟

دانلود انیمیشن خرگوش خوابیده، گوزن هشیار

 


نویسنده: پویا جفاکش

 

 

 

 

 

 

آلن لندزبرگ (درگذشته به 2014)، در نخستین فصل از کتاب عجیبترین عجایب» به گفتار servius نویسنده ی کلاسیک درباره ی آتشفشانی در لیکیه در ترکیه اشاره دارد که ظاهرا راز یکی از هیولاهای اسطوره ای کهن را هویدا میکند:این شراره های آتش، از دهانه ی کوه chimaera بیرون میزند و در همان منطقه در زیر قله ی این کوه، درندگانی چون شیر وجود دارند.قسمتهای میانی کوهستان،مملو از بز است و در پایین کوهستان و در کنار دامنه، جایگاه رشد و نمو مار میباشد.»لندزبرگ، دراینجا جلوه ی واقعی "کیمرا" را می یابد:شیری با سر بزی بر کوهان و ماری به جای دم، که از دهانش آتش بیرون می آمد و به دست قهرمانی به دست بلروفون کشته شد.لندزبرگ مینویسد که احتمالا نام کیمرا از کلمه ی فنیقی "شامیرا" به معنی آتشفشان می آید.

شاید در ابتدا اسباب تعجب باشد که خداوند در کوه آتشفشان بر موسی جلوه میکند؛پس چطور آن به دیوی هم تشبیه شده است؟ پاسخ این که کوه آتشفشان همزمان نابودگر و زندگی بخش است.چون اگرچه جان میگیرد ولی سبب حاصلخیزی خاک میشود.قدما که عادت داشتند هرچیزی در عالم بیرون را در درونیات خود شبیه سازی کنند چهارمرحله ی فوران و آرام گرفتن آتشفشان را به چهار خدای انسان نمای مانویت بدل کردند:1-آتشفشان سنگهای جامد را به حالت مذاب درمی آورد: انسانی در جامعه ی ساکن از شوک محیط، دچار تکانه ی معنوی میشود(مسیح) 2- مواد مذاب همچون آب جاری میشود:مکتب جدیدی از این آتش معنوی منتشر میشود(زرتشت) 3- جدا شدن بخار از سنگ مایع:جداشدن دانش از شریعت مذکور (بودا) 4-سخت شدن مواد مذاب: جمود فکری جدید در شریعت و آماده شدن شرایط برای جرقه ای نوین (مانی).

کیمرا

مسیح، بودا، زرتشت و مانی در یک نگاره ی مانوی

 

منشا آتش، خورشید دانسته میشد که در مرکز دو سری سه تایی ستارگان در دو سمت خود، عدد آخرامانی 313 را پدید می آورد.خورشید و سه ستاره ی زیرینش یعنی زهره،عطارد و قمر، چهار رأس مربع یادشده بودند.اما خصومتی که در این روند بین شرع پیشین و پسین (زرتشت و مانی) رخ مینمود به سه ستاره ی فوقانی (زحل، مشتری و مریخ) برمیگشت که در قالب زروان و دو پسرش اهوره مزدا و اهریمن تجسم می یافتند.این در افسانه ی زندگی مانی به این شکل مجسم شده که شاهی به نام شاپور، آیین مانی را میپذیرد و پسر بزرگش هرمزد راه او را میدهد اما پسر کوچکتر به نام بهرام، قدرت را به دست می آورد و با گوش سپردن به  موبدی زرتشتی به نام کرتیر، مانی را میکشد.در این داستان، هرمزد و بهرام نام های پارسی سیاره های مشتری و مریخند و شاپور نیز تلفظی از شامیر و زروان میباشد.

ارتباط ستاره های فوقانی با چهار مرحله ی زیرین با قرار گرفتن مراحل اخیر به قالب مربعی متصل به مراحل بالا در هیبت یک هرم مجسم میشود.چون اگر مربع را از روی قطر مسیح-بودا نصف کنیم، دو مثلث حاصل میشوند که دو رأس مخالف شرع (زرتشت) و نوآوری (مانی)، آنها را از هم متمایز میکند.هفتگانه بودن این پروسه، نشان میدهد که اصل تئوری به زیگورات های هفت طبقه ی بین النهرینی برمیگردد که مدل های نسبتا سالمشان اهرام امریکای لاتینند.اما این نوع معابد، هرچقدر ذهن بنی اسرائیل قدیم را درگیر خود کرده بودند،امروزه به اندازه ی محصولات شاگردان مصریشان یعنی اهرامی با پله های نامحسوس، برای آدمی جالب نیستند.دلیل تفاوت رویکردهای بین قدیم و جدید در این باره بسیار قابل تأمل است.چون به تغییرات رفتاری و اخلاقی آدمیان ازجمله ما ایرانی ها بازمیگردد.

در سال 2001 (مصادف با دولت اصلاحات در ایران)، پروفسور حمید مولانا –ساکن امریکا- در گفتاری با عنوان الگوی براندازی این بار غرب در ایران» نوشت :رومه ی واشنگتن پست، یکی از پرنفوذترین جراید نخبگان امریکا که مقالات و محتویات آن در سایر مطبوعات غرب از طریق سرویس خبری لوس آنجلس تایمز و واشنگتن پست منتشر میشود در گزارش اخیری که از نماینده ی خود در تهران در صفحه ی اول منتشر کرده است درباره ی مواخذه ی متخلفان رفاه عمومی در ایران و شلاق زنی، تندروی محافظه کاران مذهبی و اسلامی، اصلاح طلبان غربی،دولت انتخابی و انتصابی، موسیقی، شرابخواری و آزادی های فردی سخن پراکنی کرده است. گزارش واشنگتن پست درباره ی اصلاحات و اصلاح طلبان غربی، دقیقا موقعی منتشر میشود که خود واشنگتن، بار دیگر با فساد و افتضاحات و شرمساری های جدیدی مواجه شده است که نتیجه ی "آزادی های مدنی" بوده است.این بار "ری کاندیت" یکی از اعضای کنگره ی امریکا اعتراف کرده است که با دختر کارآموز 24ساله ای به نام "شاندرا لوی" روابط نامشروع داشته است.این دختر جوان، در روز روشن پس از ترک اپارتمان خود ناپدید و مفقود شده و چندین هفته است که از او خبری نیست.اگرچه افکار عمومی امریکا به علت افتضاحی که این قضیه با کنگره ی امریکا به وجود آورده متوجه ناپدید شدن این دختر شده است، ولی آمار نشان میدهد که در سال جاری، تنها در شهر واشنگتن، 48 نفر به عللی که هنوز معلوم نیست ناپدید شده اند.چند روز قبل، پدر این دختر جوان را که یک پزشک کالیفرنیایی است در تلویزیون مشاهده کردم که با گریه میگفت: "شاندرا همیشه میخواست آزادی فردی کامل داشته باشد و اصرار میکرد که همه ی کارها باید به میل او صورت پذیرد".»(امریکا و فاجعه ی جهان: به کوشش کریم و عادله فیضی: دفتر نشر فرهنگ اسلامی:1382)

به راستی، چه میشود که کشوری چون امریکا که مدام روی اعتقادت مذهبی مردمش حساب باز میکند چنین رسوایی هایی تولید میکند و با خوشوقتی، موفقیت در صادرشدن این رسوایی ها به دیگر کشورها بخصوص امثال ایران که به سنت های مذهبی خود غره اند جشن میگیرد؟این بدویت نوین چطور پشت سنتهای پیشین را به خاک میمالد؟الان سالها است که به قول کارل گوستاو یونگ نگاه بسیار تحقیرآمیز عصر مدرن ما به سلیقه و هوش قرن های پیشین،. با ایدئال سازی گذشته که هنوز هم متداول است در تقابل است، گذشته ای که هم مردم بیسواد و خرافاتی، و هم پیشگامان فلسفه ی عرفانی که به وجود تمدن بزرگ اتلانتیس باور دارند آن را روزهای خوش گذشته و حتی دوره ی طلایی مینامند.» (ناخودآگاه جمعی و کهن الگو:کارل یونگ: ترجمه ی فرناز گنجی و دکتر محمدباقر اسماعیل پور:نشر جامی:1397:ص1-310) اما شاید این دو رویداد فرهنگی، دو روی یک سکه باشند،حتی در ادیان ابراهیمی.یونگ ازویژگی های شیطانی یهوه در کتاب عهدعتیق.که یادآور رفتار شخصیت حیله گرانه ی مجالس خوشگذرانی ویرانگر»(ص303) است میگوید و آن را در آیین های قرون وسطایی می یابد: مثلا در فرانسه.[در] فستیوال بی ضرری به مناسبت فرار مریم به مصر.مردم، خری را تا کلیسا بدرقه میکردند.در پایان هر قسمت مراسم عشای ربانی که در ادامه می آمد همه ی مردم عرعر میکردند و ادای خر درمی آوردند.دوکانگ مینویسد: "هرچه این اشعار مسخره تر به نظر میرسیدند با شور و شوق بیشتری جشن گرفته میشدند".از آنجا که برخی تمایل داشتند خر را دارای رابطه ی نمادینی با مسیح بدانند و از آنجا که از دوران باستان، خدای یهودیان را خری میدانستند» (همان:ص6-305).

اینجا احتمالا با همان مسئله ای روبرو هستیم که "ردکلیف براون"  دانشمند انگلیسی و استاد دانشگاه های امریکا و انگلستان و افریقای جنوبی، با تحقیق در توتمیسم یافته بود: این که توتمیسم متخر بر دین است و قبایل بسته بر کارکرد مذهبی، موجود را در مخلوقاتی متفاوت شبیه سازی میکنند.این تقسیم شدن چنان محسوس است که مثلا اگر قبیله ای توتمش زاغ است قبیله ی مقابلش توتمش باز است و اگر توتم یک قبیله حیوانی درنده است توتم قبیله ی مقابل، حیوان درنده ی دیگری است.میدانیم که تفسیر و بسط افراطی نظریه براون توسط کلود لوی استراوس، به پیدایش ساختارگرایی انجامید که تقریبا اراده ی انسانی و مفهوم پیشرفت را انکار نمود.بنابراین باید این جنبه ی وحشی خداوند را رمزگشایی کرد تا از شر او بخصوص در زمانه ی فعلی آسوده بود.خوشبختانه یونگ به ما میگوید که این خدای نیمه خوب-نیمه بد، نه خدای واقعی، بلکه کهن الگوی کودک در وجود آدمیزاد است.

کودک،بسته به شرایط، شیطان و خرابکار یا مودب و حرف گوش کن است.این شخصیت سرکوب شده همواره مایه ی وحشت آدمی است و بخصوص در تنهایی یا در دوری از تمدن، خود را به او نشان میدهد.در این حالت ممکن است به صورت یک کوتوله ی قوی هیکل معدنکاو یا خدایی درختزی (بالارفتن از درختان از مشغولیات کودکان است) تغییر شکل دهد. چون در طبیعت امکان برخورد با حیوانات بیشتر است کوتوله ی مزبور ممکن است نیمه حیوان شود و به شکل ساتیر یا فاون (بز-آدم) درآید؛گاهی این نیمه حیوان دارای عقلی کودکانه ولی بدنی غول آسا چون پاگنده ( ساسکوآچ ) است.یونگ این را به این جمله ی هندی ربط میدهد که اتمن کوچکتر از کوچک و بزرگتر از بزرگ» است(همان:ص 266).به گفته ی یونگ، کودک اساطیری شکل های مختلفی دارد:خدا، غول، حیوان، بندانگشتی و.»(ص194) یونگ، خود در کوهستان های سوئیس ، با دو کوهنورد روبرو شده بود که از دیدن کوتوله ای وحشتزده بودند (ص265).

حل مشکل کودک، همواره توسط پدر و مادر، یا بزرگسالان دیگری مانند آنان است.از این رو کودک شیطان درون ادمیزاد هم حتی در خود مغربزمین (تا پیش از این که پروتستانتیزم با نفی نمادهای دینی، زمینه ی تقویت خودخداپنداری را در انسان غربی پدید آورد) توسط پدر آسمانی و مادر زمینی کنترل و راهنمایی  میشد.درحالیکه کهن الگوی پدر، در شخصیت پیر حکیمی چون خضر تثبیت شده است، مادر یا الهه پیچیدگی های بیشتری دارد. چون هر مردی، ژن های مونث و ناسازگار خود را به ناچار به گونه ی صورتی مونث از خود موسوم به آنیما بازسازی و سعی در اتحاد با آن دارد(ص39) و انیما گاها با کهن الگوی مادر ترکیب میشود.مرد سعی میکند این الگوی ترکیبی را در ن زمینی بجوید که برای پسران اولین گزینه مادر است (ص239) و این همان امری است که سبب هذیان گویی فروید درباره ی میل جنسی پسر به مادر شد.تعجبی هم ندارد چون با توجه به کارکردن پدر در بیرون از خانه، مادر اولین معلم کودکان بوده است.یونگ میگوید در صورت یافت شدن کهن الگوی مادر اثیری  در مادر بیولوژیکی(که در گذشته فراوان رخ میداد)، مرد علاوه بر همجنسگرایی،تمایلات جنسی هم دارد که به شدت تفکیک شده اند؛بخشی از این بحث در سمپوزیوم افلاطون نیز پیشنهاد شده است.این امر، به او امکان میدهد که ظرفیت بیشتری برای دوستی داشته باشد، که اغلب پیوندهای عاطفی شگفت انگیزی بین مردان به وجود می آورد و حتی ممکن است دوستی بین جنس های مخالف را از کشیده شدن به برزخ ناممکن بودن، نجات دهد.ممکن است چنین مردی از قریحه ای مناسب و حس زیبایی شناسی برخوردار باشد که به دلیل وجود تمایلات نه به وجود آمده اند.او میتواند به دلیل وجود دیدگاه ها و مهارت های تقریبا نه، به عنوان معلم، عملکرد بسیار خوبی از خود نشان دهد.ممکن است او احساس خاصی نسبت به تاریخ داشته باشد و پیرو سنت های قدیمی شود و ارزش های گذشتگان را پاس بدارد.او اغلب آکنده از احساسات مذهبی است که کمک میکند آموزه های را تحقق بخشد و قدرت پذیرش معنویات هم دارد که موجب میشود تا الهام بپذیرد.»(ص105) اما با سرخورده شدن شخص در دوره ی رشد از مادر، او به جستجوی انیمایش در  ن متعدد برخواهد خاست و زندگی خود و بسیاری دیگر را نابود خواهد کرد.از این رو بود که جوامع سنتی، تصویر الهه ای مادرگون را برای عموم جامعه می آفریدند که در مسیحیت، مریم مقدس و در تشیع، فاطمه ی زهرا نامیده میشوند.اما این الگوها تنها زمانی کاربرد مثبت خود را حفظ میکنند که تصویر زن در جامعه تصویر پاکی باشد.اما دنباله روی از جامعه ی پروتستان انگلوساکسون این فرصت را از جوامع میگیرد.یونگ در این باره مینویسد:

دنیای بدون سمبل پروتستان،اول نوعی احساسات ناسالم را تولید کرد و بعد درگیری های اخلاقی را تشدید نمود و چون آنها چندان قابل تحمل نبودند باعث شد که نیچه به طور منطقی، نظریه ی فراسوی از خیر و شر را مطرح کند.در مراکز تمدن، این واقعیت، خود را در عدم امنیت ازدواج نشان میدهد.نرخ طلاق در امریکا اگر از کشورهای اروپایی بیشتر نباشد دستکم به اندازه ی آنها است.این امر ثابت میکند که انیما ترجیحا روی جنس مخالف فرافکن میشود و بنابراین موجب پیچیده شدن بیش از حد روابط میگردد. این حقیقت، بیشتر به دلیل پیامدهای آسیب شناسانه اش، منجر به پیشرفت روانشناسی مدرن شد و در قالب نظریات فرویدی این باور را تقویت کرد که دلیل اصلی همه ی اختلالات، تمایلات جنسی است،دیدگاهی که فقط مشکل موجود را حادتر میکرد.»(همان:ص41)

در بازسازی عالم کائنات به صورت خانواده، این، معنویت (پدر) نیست که ناشناختگیش برای انسان (کودک) گران تمام شده بلکه عالم مادی (مادر) است که با وسعت یافتن، بی اندازه مرموز و ترسناک و بی وفا جلوه میکند.در ایام باستان و مصادف با گسترش یافتن تجارت و قوام تمدن، یک بار دیگر، این حس به وجود آمده و در شکل و شمایل هرم که رأس آن، پدر-خدا، و مربع زمینه اش مادر-زمین (با عناصر اربعه ی آغازین) را مینمایاند متجلی شده بود.مادرزمین از چهارجهت به رأس وصل بود ولی بسیار گسترده تر به نظر میرسید.اهرام ثلاثه این طوری با احساسات بشر امروز بازی میکند.به گفته ی یونگ، کهن الگوی مادر هم [به مانند اهرام ثلاثه] سه گانه است:خوبی،احساسات،و عمق و ناشناختگی (همان:ص101).هرم بزرگ، قطعا این سومی را نمایندگی میکند بخصوص که اهرام وسط بیابانند.بیابان ناشناختگی ترسناکی دارد.ارم ذات العماد که بهشت شداد ابن عاد بود پس از کفرگویی او در بیابان ناپدید شد و بنابر هزار و یک شب، تنها یک بار در عصر معاویه مشاهده گردید و حکما به معاویه گفته بودند در آینده بار دیگر مشاهده خواهد شد. آیا آن بار دیگر امروز نیست که خودخداپنداری شداد یک بار دیگر همچون دوران معاویه به عنوان درس عبرت نمیانده شده است؟

البته این بار، ارم نه در بیابان که در زیر دریا جستجو میشود: در آستانه ی ورود دنیای کهن به قاره ی امریکا، مثلث برمودا قرار گرفته که با وجود این که تنها منطقه ی مرگبار از نوع خود در جهان نیست ولی به دلیل موقعیت جغرافیایی خود حالتی اسطوره ای یافته است: در دهه ی 1940 ادگار کیسی، این منطقه را قلمرو سلاح های جنگی پیشرفته ی قاره ی اتلانتیس دانسته بود.اما ادعاهای جدید دکتر مایر ورلاگ اقیانوس شناس مبنی بر وجود اهرامی مرموز و عظیمتر از اهرام ثلاثه در باهاما در منطقه ی مزبور، اسطوره  را به لایه های زیرین ناخودآگاه خود نزدیکتر کرده است.جایگزین شدن صحرابا آب هم تازگی ندارد.در بابل نیز که طغیان ها و تغییرمسیرهای دجله و فرات مردم را نگران کرده بود الهه ی مادر به صورت هیولای دریایی تیامات درآمده بود.مگر جز این است که سوسمارهای دریایی عظیم الجثه بیش از هرجای دیگری درانگلستان و اسکاندیناوی یعنی همان کشورهایی مشاهده میشوند که مسیرهای تجاری اصلیشان از دریا میگذرد.دریا و صحرا هر دو نماد سرگردانیند.

معرفی شهر ارم در کتاب شهرهای فراموش شده از فاطمه سروش راد

 

تقلیل زیگورات هفت پله به هرم، سبب کمرنگ شدن منظره ی ستارگان و به راحتی حذف شدن قطر مسیح-بودا در زمینه ی هرم میشود و درنتیجه، فاصله ی زرتشت جمعگرا و مانی منتقد جمع اندک میگردد و این، زمینه را برای هبوط زرتشت از کوهستانش در چنین گفت زرتشت» نیچه فراهم کرد. زرتشتر به معنی ستاره ی زرین که در ابتدا لقبی برای "نبو" خدای عطارد در بابل بود(پیامبر آریایی: امید عطایی:نشر عطایی:1386:ص 3-142) را در مغربزمین،راهبان مانیچیان (مانوی) که هنوز هم راهبان را به نام مکتبشان monk میخوانند به عنوان نماد اخلاق شناساندند اما تا پیش از در بوق و کرنا شدن نیچه توسط نازی ها کمتر کسی در دنیا اسم زرتشت را شنیده بود.یونگ در کتاب کهن الگوها، زرتشت و نیچه را فرم دیگری از خضر و موسی در سوره ی کهف در قرآن میدانست.البته وی اشراف داشت که موسی پس از بازگشت از سفرش به نزد بنی اسرائیل مجبور بود موضوع سفرش را به زبان تمثیل بیان کند و از این رو ذوالقرنین را سخنگوی خود کرد پس وقتی ذوالقرنین (صاحب دو شاخ) در همان سوره، از غروب خورشید به طلوع خورشید میرود، همان موسای شاخدار میکلانژ است آنگاه که یوشع ابن نون [یعنی یسوع پسر ماهی: همان عیسی مسیح در آتش] جوان را برای رسیدن به خضر دانا ترک میکند، همانطور که در الگوی بابلی داستان، گیلگمش با از دست دادن انکیدو ی غول ،به خدمت اتراهاسیس حکیم میرسد (ناخودآگاه جمعی:ص175-165) که این شبیه قطر مسیح-بودا است درحالیکه خط نیچه، قطر زرتشت-مانی است بنابراین درحالیکه در آسیای مرکزی، پیشتر علاقه مندان به رأس بودا از پیکره ی مانویت جدا شده دنیاگریزی را در چین و هند رواج داده بودند، در غرب، زرتشت نیچه ای به راهی کاملا متضاد رفت.علی محمد اسکندری جو که به شدت از پوشیده شدن جامه ی پشمینه ی صوفیان به تن نیچه توسط روشنفکران ایرانی متعجب است ، حق را به توماس مان میدهد که به زرتشت نیچه حمله میکند و او را به بوزینه ای تشبیه میکند که روزها در غار و دشت و جنگل سرگردان پرسه میزند و شب ها از ترس بهایم، به بالای درخت میخزد.چنین موجودی به چه کار آید؟»( در گفتگو با "اطلاعات حکمت و معرفت" :دی ماه 1396: ص47)

اگر قهرمان "چنین گفت زرتشت" در این نوع مخالف انسان زیستن از کسی اجازه نمیگیرد یا به قضاوت کسی دلبسته نیست تعجبی ندارد چون زرتشت فلسفی نیچه هرگز به هیچ وجه، باوری به بنیادهای پیش ساخته ندارد.او مثل کودکی است که فارغ از اخلاق و فراسوی ارزش های مردم و جامعه، به بازی مشغول است». (تفسیر چنین گفت زرتشت:  اسماعیل محمدنژاد: چاپ تصویر گیلان:ص36) اما مگر نه این که کودک به تربیت و مراقبت پدر و مادر نیاز دارد؟ در چنین گفت زرتشت، پدر و مادر حذف شده بودند.کوه آتشفشان جدیدی در حال متولد شدن بود: کوهی که فوران و غلیانش در عصر ما همچنان ادامه دارد.

در اواخر سال 1387 که دکتر حمید مولانا بعد از تاختنی که دیدیم بر قهرمان انگاشتن اصلاحطلبان روا داشته بود، علیرغم قسم وفاداریش به دولت امریکا،و همزمان با داشتن تابعیت امریکا، مشاور نژاد شد، دکتر بیژن عبدالکریمی در گفتگو با شماره ی ویژه ی نوروز 1388 رومه ی اعتماد، خطر گسترش نیهیلیسم (پوچگرایی) نیچه ای را در ایران گوشزد کرد: سکولاریسم وصف ذاتی تفکر متافیزیکی است که با ظهور خود فلسفه آغاز شده و در جریان بست متافیزیک تا به امروز بسط کامل یافته است تا آنجا که امروز در دوران ما، تفکر متافیزیکی و بالطبع سکولار، بر همگان سیطره یافته است.بر اساس درک ی و ایدئولوژیک از مفهوم سکولاریسم، افراد جامعه در دوران ما به دو دسته ی سکولار و غیر سکولار، بی دین و دیندار،مخالفان و موافقان حکومت دینی، طرفداران و موافقان جدایی دین از ت،و. تقسیم میشوند و دیوار و شکاف سترگی میان دو قطب این گونه تقسیمبندی های دوگانه وجود دارد اما بر اساس درک فلسفی و انتولوژیک از مفهوم سکولاریسم.فاصله ی زیاد و عمیقی میان دو قطب این تقسیمبندی ها وجود ندارد.فرضا آنکس که بر اساس درک های رایج ی و ایدئولوژیک دیندار تلقی میشود در مقام نظر و عمل، خیلی با فرد غیردیندار فاصله نداشته و او نیز همانگونه زیست میکند که فرد سکولار زندگی میکند.همانگونه که در سیاه مشق اخیر خود با عنوان "ما و جهان نیچه ای" اظهار داشته ام، باید اعتراف کرد که در هیچ دوره ای از تاریخ حیات بشر همچون چند دهه ی اخیر، نیهیلیسم و سکولاریسم چهره ی خود را چنین آشکار نکرده بود.اگر در پایان قرن 19، نیچه اعلام کرد نیهیلیسم در آستانه ی در ایستاده است، امروز در دوران کنونی ما این مهمان ناخوانده خود صاحبخانه شده است.جهان امروز ما جهان نیچه ای است.»

حرفهای دکتر عبدالکریمی در آستانه ی انتخابات مصیبتبار 1388 در میان موج تنش ها و افتراهای ی و مشکلات اقتصادی و اخلاقی که جامعه ی ایران را هرچه بیشتر دوپاره به نظر میرسانید شنیده نشد.تنها اندکی قبل از این که ویژه نامه ی مزبور منتشر شود،خاطره گویی آقای سقای بی ریا مشاور رئیس جمهور نژاد که از قول وزیر دفاع گفته بود: خانواده ای را من میشناسم که اینها نزدیک بود کارشان به طلاق بکشد.وقتی ماهواره ی امید پرتاب شد، دو روز بعد، اختلافشان حل شد» دستمایه ی پیشنهاد هجوآمیز زیر در مجله ی مردم و جامعه (24 اسفند1387) شده بود: به جای گسترش دادگاه های خانواده و شوراهای حل اختلاف، ماهواره های دیگری هوا کنیم.درحالیکه شبکه های خاک تو سری ماهواره ای مانند pmc,gem,mbc با نشان دادن فریبخوردگان زیباروی هالیوودی مانند مونیکا بلوچی، کیانو ریوز، شون پن، لئوناردو دی کاپریو، کانون خانواده ها را از هم میپاشانند، ما میتوانیم پادزهرمان را رو کنیم.» یونگ متعجب بود که چطور دو چهره ی متضاد کهن الگوی کودک یعنی جوان زیبارو و کوتوله ی شیطان صورت، در دوره ی هلنیستی، در قالب متحد هرمس خدای دانش گرد آمده اند؟ (ناخودآگاه جمعی:ص128) ولی من در دوره ی نژاد، دو مار هرمس را پیچیده به هم و در کشور خودم دیدم.

 

مطالب مرتبط:

َشهوت در مقابل جامعه (بزرگترین برگ برنده ی ت غربی)

زرتشت قرن21


نویسنده: پویا جفاکش بخشی از کتاب: الان چند سالی بود که مدام درباره ی آخرامان 2020 در رسانه های اینترنتی انگلیسی زبان هشدار داده میشد: آخرامانی که قرار بود زایش دردناک عصر اکواریوس (دلو) را به دنبال داشته باشد. عصر دلو، وابستگی به صورت فلکی "دلو" خانه ی زحل بود و در آغاز آن، نیز ورود این سیاره به صورت فلکی مزبور به وقوع میپیوست. زحل، موکل بیماری های واگیردار و بحران های اقتصادی دانسته میشد و عنوان میشد که ورودش به برج دلو گاها با تغییرات بزرگ ی و
نویسنده: پویا جفاکش بخشی از مقاله: ممکن است که گسترش عقاید کلدانی توسط یونانیان، پیامد مسیحی شدن آنها تلقی شود چون ممکن بلکه محتمل است که پروشیم یا فریسیان، همان پارسیان یا فارسیان باشند و غلبه ی روم مسیحی بر یهودیه، روایت دیگری از تخریب نهردعا مقر فریسیان توسط اذینه در جریان شکست نیروهای فارس (پارس) از او باشد. اصفهان پایتخت فرهنگی ایران پس از پیدا کردن یک کالبد فریسی، فکر وجود یک دولت فارسی در منطقه ای که به نامش "پرشیا" نامیده میشد را ایجاد کرده بود.
نویسنده: پویا جفاکش اطراف لاهیجان- مرداد1398 یک استاد ذن به همراه شاگرد جوان خود در مسیری کوهستانی پیاده راه میسپردند. موقعی که به درخت سدر کهنی رسیدند، زیر آن درخت استراحت کردند و به خوردن غذای ساده ی خود پرداختند. پس از صرف غذا، راهب جوان با طرح این پرسش، سکوت را شکست: استاد! چگونه وارد ذن شوم؟» یادآوری میکنم که "ذن" تلفظ ژاپنی کلمه ی چینی "چان" به معنی حقیقت است و به عبارت دیگر، شاگرد میخواست بداند چگونه میتواند به روشنبینی برسد.
نویسنده: پویا جفاکش متنی که در زیر میبینید، سالها پیش در کشور، بین مردم دست به دست میشد. من آن را در دهه ی 1380 به دست آوردم. ولی با توجه به استفاده ی "سال علی" در متن، حدس میزنم در سال1379 تنظیم شده باشد. این متن، عصاره ی تعریف ایرانی های آن دوران، از خوش شانسی و بدشانسی را در خود دارد.
نویسنده: پویا جفاکش بخشی از کتاب: دوست من آدم مذهبی ای نبود ولی خودش هم متعجب بود که چطور باورهایی که اصلا نمیدانست مذهبی هستند او را اسیر خود کرده اند. درواقع این سخن "توماس تیلور" که انسان، طبیعتا یک جانور مذهبی است»، مذهبی بودن را نه فقط در بعد معنوی ما، بلکه در زندگی مادی ما هم تزریق میکند. مشکل وقتی پیش می آید که متوجه نمیشویم روایت یهودی از زیست مادی بشر، از یهودیت به مسیحیت و اسلام چنبره انداخته و به وسیله ی آنها جهانی شده است.
نویسنده: پویا جفاکش بخشی از کتاب: پدربزرگم از خاطرات خود از دوره ی ارباب-رعیتی (فئودالی) در گیلان تعریف میکند که در روستای او درست مثل شیر که وقتی از جایی میگذرد، "شالان" (شغال ها) دنبالش روانند، ارباب هم به محض ظاهرشدن در روستا، گله ای آدم دوروبر خود جمع میدید. بعضی از آنها خواسته هایی داشتند ولی اکثرا فقط برای "ارباب-تماشا" یعنی دیدن ارباب جلو می آمدند و تا وقتی که ارباب سوار وسیله ای شده، ناپدید میشد، هرجا میرفت، مثل سایه همراهش بودند».
نویسنده: پویا جفاکش بیش از 12سال قبل، وقتی مجله ی "شهروند امروز" در شماره ی2دی1386 خود، اقدام به تبلیغ "آلن دوباتن" نویسنده ی سوئیسی ساکن بریتانیا کرد، سعید کمالی دهقان که مامور مصاحبه با دوباتن درباره ی مارسل پروست شده بود، شاید خودش هم دقیقا نمیدانست کتاب دوباتن درباره ی پروست، چه وجه تمایزی دارد. به همین دلیل هم در ابتدای مصاحبه نوشت: وقتی کتاب "پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند؟" را خواندم، با نوعی شک و تردید به آن نگریستم اما همان وقت بود
(نویسنده: پویا جفاکش) راننده ای گیلانی، داستان زندگی غمبار یکی از مسافرانش را برای من تعریف کرد که 7بار بیماری سخت گرفت و دار و ندارش را برای عمل های پیاپی از دست داد. مسافر به راننده گفته بود: من 7بار به خاطر این عملها خانه نشین و افسرده شدم و در تمام موارد، همسر مهربانم به من پشتیبانی فیزیکی و رساند و مرا مجددا سرپا کرد. ولی خودش فقط یک بار مشکل سخت پیدا کرد و آن، خونریزی مغزی بود که درجا جانش را گرفت.
نویسنده: پویا جفاکش داستان ویروس کرونا، تمام ویژگی های یک قصه ی تاریخی را دارد و با این نتیجه گیری که چینی ها حقشان است، آدم مگر خفاش را میخورد؟» به اندازه ی کافی برای یک ایرانی، مذهبی به نظر میرسد که تاریخی باشد. پس لازم است توجه کنیم که این دفعه هم قصه ی تاریخی از واقعیتی که ویروسی از چین باشد، پدیدآمد ولی بخش مذهبی قصه یعنی سوپ خفاش واقعیت نداشت. علت ویروس کرونا هنوز کشف نشده اما شایعه ای که میگوید ظهور ویروس کرونا در فیلم "شیوع" ساخته ی استیون
نویسنده: پویا جفاکش بخشی از کتاب: نقطه ی ضعف منطق سنتی، همان نقطه ی قوت و توفیق جهانی آن بود.به دلیل فاصله ی پسر و پدر در جامعه ی سنتی، پسر، جای پدر شخصی را با پدر جمع یعنی حاکم یا پیشوای که در اکثر جوامع سنتی یک تن بودند، عوض میکرد و این، سبب تقویت برادری و تعاون و شکلگیری و گسترش تمدن میشد. مزارع برنج جنوب چین، از الگوی مزارع گندم شمال آن شکل گرفته اند درحالیکه گندم به طور وحشی در شامات میرویید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Ali Naeima